یک جایی نوشته بود تاریخ پر است از دسته گلهای که مادرها به آب دادهاند، گاهی به نیل… گاهی به علقمه و گاهی به اروند و کارون…آنها دلتنگترین زنان جهان اند… زنانی که مادرانگیهایشان را توی یک عکس قاب میکنند و انقدر به آن خیره میشوند و منتظر میمانند تا روزگار را از رو ببرند … که شاید روزی «شادمانی یعقوب ز بازگشت یوسف» سری هم به آنها بزند.
از دیروز چشم به این عکس دوختهام به همه دلتنگیهای مادرانهای که در تصویر خوابیده، به همه قربان صدقههای توی گلو مانده برای قد و بالای پسر برای همه آیه الکرسیهایی که باید به رفت و آمدهای دلبندش سنجاق میشد و نشد، به همه تسبیحهایی که باید شب کنکور و امتحان برایش میخواند و نخواند، برای همه لباسهای دامادی که قواره تنش میشد و نشد…
دلتنگترین زنان جهان قدرتمندترینند مادرانی که با دیدن پیکر دستهگلهایشان بال در میآورند… مادرهایی که لا به لای احوالات سیاه و تاریک دنیا بوی بهشت میدهند. آنهایی که به قول شاعر میان خاک سر از آسمان در آورند… وجب به وجب تن این خاک مرده را کنند… چقدر خاطره نیمه جان در آوردند…